در حوالی اریحا...



باز پاییز؛ پادشاه فصل ها.

کاش می دانست چقدر دلتنگش شده بودم، او می آید و باز دلم می گیرد،

باز لذت لرزیدن تا صبح روی بام شهر، آن هم وقتی همه خوابند، باز اختلاط اشک و باران.


ساعت روی دو و نیم بامداد مانده و عقربه هایش بس بی رمق درجا می زنند. دلم گرفته و ساعتی است قلم بدست نشسته و منتظر واکنشی هستم. لیک خبری نیست و این بی خبری، بد آزارم می دهد.


کاش یک نفر بود که دوستم داشت، که دوستش داشتم.

و همین را برای همیشه می گفت، و همین را برای همیشه می گفتم. (متن: لاادری)


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

((salamataneh)) راهنمایی برای بهداشت و سلامت فارماکولوژی کاتزونگ Katy Kayron فوتبال 98 اقتصاد،حسابداری، مدیریت،مالی و سرمایه گذاری مینا جونی NCT World پست سریع بین المللی تی ان تی ایران آموزش ریاضی پیشرفته برای تیزهوشانی ها